جامعه‌شناسی جامعه اسلامی در عصر خلافت اموی از نگاه دانشیار جامعه‌شناسی دانشگاه تهران

۰۴ مهر ۱۴۰۰ | ۲۱:۲۱ کد : ۲۱۳۹۷ اخبار
تعداد بازدید:۸۶۲
روابط عمومی پردیس البرز- دکتر یونس نوربخش، دانشیار جامعه‌شناسی دانشگاه تهران روز ۲۸ شهریور ۱۴۰۰ در نشست «علوم اجتماعی و نهضت حسینی» که در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و در آستانه اربعین حسینی برگزار شد، به تشریح جامعه اسلامی در عصر خلافت اموی پرداخت.

رئیس پردیس البرز در ابتدای سخنان خود به اهمیت واقعه کربلا اشاره کرد و گفت: پرداختن به واقعه کربلا و قیام امام حسین در میان ادیان و ملل دیگر و انجام پژوهش‌های متعدد در دانشگاه‌های مختلف در سطح جهان با موضوع بررسی این قیام نشان دهنده اهمیت آن است که هم‌چنان جای تحقیق و واکاوی بیشتر دارد. متن سخنرانی دکتر نوربخش به این شرح است:

جوامع اسلامی مشترکاتی دارند چه در گذشته چه الان که مطالعات تاریخی می‌تواند امروز هم به ما کمک بکند. بحثی که من انتخاب کردم بحث تغییرات فرهنگی و اجتماعی است که در نیم قرن از عصر نبوی تا قیام و نهضت حضرت اباعبدالله‌الحسین علیه السلام ادامه داشت. در این مدت اتفاقاتی در جامعه اسلامی رخ داد که نتیجه آن این شد که از دل یک جامعه نبوی که در رأس آن پیامبر اکرم قرار داشت، جامعه‌ای که به اضمحلال رفته بود و خروجی و میوه آن این شد که واقعه کربلا رخ بدهد چه تغییراتی رخ داد و چگونه این تغییرات رخ داد که این اتفاق افتاد.

نظریه‌های متعددی در حوزه تغییرات فرهنگی اجتماعی مطرح است که من در اینجا می‌خواهم به عوامل این تغییرات بپردازم. همه می‌دانیم که تغییرات فرهنگی بطئی‌تر و کندتر از تغییرات اجتماعی است. تغییرات اجتماعی با مجموعه‌ای از قوانین و مقررات سازمانی و نهادی تغییرات اجتماعی را سریع‌تر انجام داد اما تغییرات فرهنگی خیلی کند است و به‌تدریج رخ می‌دهند.

نکته جالب این است که تغییرات فرهنگی اجتماعی از عصر نبوی تا دوره اموی بسیار سریع رخ داد. رویدادهای این عصر به دلیل اهمیت‌شان قابل بحث و بررسی است. بنابراین یک نوع آسیب‌شناسی از تغییرات ارزشی در جوامع اسلامی باید دائماً مورد بررسی قرار بگیرد چراکه جامعه اسلامی یک جامعه ارزشی است. ما نمی‌توانیم آن را مثل جامعه سکولار در نظر بگیریم. به همین دلیل تغییرات ارزشی و آسیب‌شناسی از آن یکی از بحث‌هایی است که در جوامع ارزشی مانند جامعه دینی بیشتر مطرح است.

در اینجا بر اساس آثار جامعه‌شناسان، دین‌شناسان و اسلام‌شناسان سه نوع جامعه را تقسیم‌بندی کرده‌ام. یکی عصر نبوی است یعنی عصری که پیامبر اسلام (ص) از مکه مهاجرت و در مدینه یک دولت دینی ایجاد کردند و جامعه‌ای به نام مدینه النبی تشکیل دادند که ویژگی‌های خاصی داشت. شاید بتوان گفت اگر این جامعه را نشناسیم نمی‌توانیم وقایع بعدی اسلام را خوب درک کنیم.

دوره بعدی دوره خلفای اسلامی است که حدود ۳۰ سال طول کشید که این هم دوره خاصی است که در آن چهار خلیفه هدایت جامعه اسلامی را به عهده داشتند. در این دوره هنوز عناصری از دوره نبوی وجود دارد. اما دوره بعدی دوره اموی است که تحول و دگردیسی عمیقی در حاکمیت و جامعه رخ می‌دهد که عناصر چندانی از عصر نبوی و حتی خلفای راشدین در آن نمی‌بینیم. درواقع در شیوه نظام سیاسی و در نظام اجتماعی و فرهنگی تغییرات بنیادینی رخ می‌دهد.

عصر نبوی منحصر به فرد بوده است. هیچ بدیلی نداشته است زیرا در رأس آن پیامبر اسلام قرار داشت که مستقیم به خدا وصل بود. بنابراین نه نیازی به مفسر قرآن بود و نه مفتی؛ چون خود پیامبر همه اینهاست و هم بنیانگذار نظام‌های ارزشی جامعه است که همه مسلمانان هم اینها را پذیرفته‌اند و خودشان را با هر چیزی که پیامبر به عنوان محور حق مطرح می‌کند، تطبیق می‌دهند.

این جامعه بر یک جامعه قبیله‌ای عربی استوار شده بود. پیامبر باید این جامعه قبیله‌ای را به جامعه‌ای مبتنی بر ارزش‌ها، تقوا و شایستگی‌ها تغییر می‌داد. بنابراین مهم‌ترین اصل این دوره مبارزه با قبیله گرایی و عرب‌گرایی بود. برای همین بلال حبشی را که یک سیاه‌پوست است اذان‌گو قرار می‌دهد. خودش در میان مردم در کنار فقیر و غنی به یک شکل نماز می‌خواند. ثروتمندان را برای کمک به فقرا را ترغیب می‌کند و تساوی اقتصادی و ارزش‌های جامعه را بنا می‌گذارد. برابری مبتنی بر خداپرستی و اعتقاد به خداوند واحد محور این جامعه بود. جامعه قبیله‌ای به جامعه توحیدی و برابری و ارزش‌ها تبدیل می‌شود. حتی این جامعه که جاهل و بی‌سواد بود به‌تدریج به جامعه آگاه و باسواد تحول می‌یابد. در جزیره‌العرب تعداد اندکی سواد داشتند که عمدتاً یهودی‌ها و مسیحی‌ها بودند. بنابراین یکی از کارهای پیامبر آشنا کردن این جامعه با آگاهی و دانش بود.

بعد از رحلت پیامبر دوره خلفای راشدین شروع می‌شود. با وجود تفاوت‌های خلفا، جامعه این دوره یک جامعه بی‌آلایش و ساده‌ای است که ویژگی‌های عصر نبوی تا حدودی باقی است. در این عصر، قصر و برج و بارو نمی‌بینیم. خلفا ساده‌زیست بودند. خودشان در میان مردم بودند. اینها ویژگی‌هایی بود که از پیامبر به ارث برای آنان باقی مانده بود، گرچه در دوره خلیفه سوم تا حدی به هم ریخت اما در عصر علوی، خلافت امام علی (ع) دوباره بازگشت. معاویه در به هم‌ریختگی دوره خلیفه سوم در شام قدرت گرفت و بعد سلسله خودش را بنیانگذاری کرد. در هر صورت یک مدل از حکومت ایده‌آل اسلامی را در این دوره هم‌چنان تجربه می‌کنیم در این دوره رویدادهایی اتفاق افتاد که تغییراتی را ایجاد کرد.

در دوره اول اختلاف تسنن و تشیع پیش آمد. گرچه امام علی (ع) تلاش کرد این شکاف عمیق‌تر و منجر به از هم پاشیدن جامعه اسلامی نشود. در دوره ابوبکر که حدود سه سال بود چندین کار صورت گرفت. یکی مبارزه با مدعیان خلافت بود. یکی دیگر مبارزه با مرتدان بود. زکات را برقرار کرد. زکات خیلی مهم بود چون بعداً منبع مالی مهمی برای دولت اسلامی شد. در کنار آن فتوحات ازجمله فتح ایران در دوره خلیفه دوم ثروت عظیمی را روانه خزانه دولت می‌کند که منشأ بسیاری از فسادها و نابرابری‌ها می‌شود. با همین ثروت‌هاست که معاویه می‌تواند تغییرات اجتماعی ایجاد کند. در دوره امام حسن (ع) ایشان یاران زیادی داشت اما اطرافیان او به واسطه همین وسوسه‌های ثروت او را ترک می‌کردند و به معاویه می‌پیوستند.

در زمان پیامبر «علما» به آن معنا وجود نداشت چون خود پیامبر وظیفه تفسیر قرآن را انجام می‌دادند. در دوره بعد از پیامبر لازمه تفسیر اجتهاد بود. شیعیان به امامت معتقد بودند و نزد امام علی (ع) می‌رفتند. اما در جامعه کم‌کم مفسرین و فقها شکل گرفتند. در همین دوره قلمرو اسلام تا حدودی افزایش یافت. اما نکته مهم این دوره شیوه انتصاب را به وجود آورد و خلیفه بعدی را منصوب کرد که این یک بدعت بود. این تغییر شیوه از شورایی به انتصابی مورد بحث آن زمان بود تا اینکه در دوره امویان شیوه بیعت گرفتن با زور و شمشیر رواج یافت که این در روایات اهل سنت جا افتاد. این شیوه در دوره امویان تئوریزه شد و مورد پذیرش قرار گرفت. دیگر لازم نبود در مورد مشروعیت حاکمیت کسی نظر بدهد و اگر با زور شمشیر هم حاصل شد مسئله‌ای ندارد.

در دوره طولانی (۱۰ ساله) خلیفه دوم تمرکزگرایی در دولت تشدید شد و حوزه دخالت و قدرت دولت توسعه یافت. در این دوره فتوحات ادامه یافت و به قلمرو دولت اضافه می‌شد. با این فتوحات سرمایه‌های زیادی از طریق جزیه، زکات و غنایم به دست یک دولت بی‌تجربه می‌افتد.

در انتصاب خلیفه بعدی شکل شورایی دوباره به کار گرفته شد. به این معنا که شورا یا کمیته‌ای منصوب شد که این شورا خلیفه را انتخاب می‌کرد. در دوره خلیفه سوم ثروت عظیمی جمع شده است که باید توزیع شود. یکی از اختلافات امام علی (ع) با خلیفه همین بود. نظام توزیع ثروت یک نظام مبتنی بر شایستگی و عدالت نبود و به شکلی از تجمل‌گرایی و اشرافیت و تبعیض طبقاتی منجر شد. در این دوره‌ها با وجود مسلمان شدن ملل مختلف، عرب را مصداق مسلمان واقعی می‌دانستند. در دوره اموی این مسئله شدیدتر شد و تازه مسلمان‌ها را موالی می‌گفتند یعنی افرادی که هنوز جذب کامل در موردشان صورت نگرفته بود. به این افراد سمت نمی‌دادند و در موردشان تبعیض قائل بودند و بنا نبود حاکمیت از دست عرب خارج شود و یک جامعه توحیدی مبتنی بر برابری شکل بگیرد. اینها در حاشیه می‌ماندند و از آنها به‌عنوان قوای نظامی استفاده می‌شد ولی در حاکمیت وجود نداشتند.

در دوره امام علی (ع) یک بازگشت صورت گرفت. خیلی از سنت‌ها زیر سوال رفت و یک نظام جدید ایجاد شد. به جای تمرکز بر بیرون و کشورگشایی تمرکز بر درون و شکل‌گیری جامعه اسلامی مد نظر قرار گرفت. توزیع ثروت عادلانه و اصلاح جامعه و شناساندن دین حقیقی به جای دینی که به‌تدریج دچار خرافات و به ابزاری در دست افراد تبدیل شده بود. این دوره طولانی نبود. چهار سال و اندی طول کشید اما تأثیراتش بسیار فراوان بود.

در همین دوره، امویان در شام در حال قدرت گرفتن بودند. در دوره امام علی (ع) معاویه آماده بیعت با امام علی شد اما امام علی نپذیرفت، چون نمی‌خواست به صورتی حاکمیت و سلطه خود را نگه دارد. آنچه برای امام علی مهم بود اصلاح نظام اجتماعی و جلوگیری از انحرافات فکری، دینی و ارزش‌های انسانی و الهی بود.

در دوره امویان که حدود یک قرن طول کشید و در تاریخ اسلام تأثیرات و پیامدهایی داشت، اساساً خلافت هم تغییر کرد. دیگر نه خلافت بود و نه امامت بلکه نوعی مونارشی یا سلطنت شکل گرفت. معاویه بعد از خودش پسرش را وارث تاج و تخت کرد. پس از آن قصر و بارو درست کرد و تمام چیزهایی را که امروز به عنوان حکومت شاهنشاهی می‌شناسیم وجود داشت و با موروثی کردن اینها کاملاً نظام سلطنتی را تکمیل کرد.

اتفاق دیگر بازگشت امویان به عصر جاهلیت بود که عربیت و قبیله‌گرایی را دوباره اصل قرار دادند و غیر عرب را مسلمان واقعی نمی‌دانستند. حتی اثر این تفکر امروز هم وجود دارد. مثلاً یک اروپایی وقتی می‌خواهد مسلمان شود یک لباس بلند مانند عرب‌ها می‌پوشد؛ گویی مسلمان شدن یعنی عرب شدن. در حالی که با چنین تنوع جغرافیایی مسلمانان چنین چیزی اصلاً وجود ندارد.

بالاترین شکل خشونت و زور در دوره امویان صورت گرفت. مثلاً یزید سه سال و خرده‌ای حکومت کرد اما بزرگ‌ترین جنایت‌ها شبیه قضیه کربلا در دوره یزید رخ داد.

از جهت فکری هم اندیشه تغییر پیدا کرد. دوره پیامبر که مبتنی بر تفکر و تعقل و آزاداندیشی بود، جبرگرایی یک اندیشه پذیرفته دولت معاویه بود. می‌گفتند همه این مسائل را خدا خواسته که اتفاق بیفتد. یکی دیگر این بود که هر حاکمی که مسلط شد باید کمکش کرد و نباید اوضاع را به هم ریخت. لذا فتوا دادند که هرنوع اعتراضی و هرنوع نافرمانی یک گناه کبیره است و باید آن را از بین برد. در مورد قیام امام حسین (ع) هم همین فتاوا هست. برخی از اهل سنت بر این باورند که امام‌حسین هم نباید قیام می‌کرد و بین مسلمانان درگیری ایجاد می‌شد. اما پیروان همین تفکر در زمان خلافت امام علی سه جنگ جمل، صفین و نهروان را علیه حکومت او راه انداختند. یزید هم همین تفکر را داشت. آنها هر نوع نافرمانی را نامشروع جلوه می‌دادند. قیام امام حسین (ع) پیام‌های زیادی داشت که یکی از آنها مشروعیت بخشیدن به نافرمانی در برابر حاکمی است که اساساً چیزی از عدالت، دین یا قانون در او وجود ندارد.

می‌بینیم که در نیم قرن تغییرات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی عظیمی در جامعه اسلامی رخ داد به طوری که در واقعه کربلا خیلی‌ها در مدینه و شام و غیره می‌گفتند که اینها مرتد هستند. اساساً تغییرات به گونه‌ای بود که همه چیز جایش عوض شده بود. چیزی از ارزش‌ها و نظام اسلامی باقی نمانده بود.

تغییرات اجتماعی و فرهنگی بعد از نیم قرن در جامعه اسلامی از زمان پیامبر اسلام تا عصر اموی و قیام امام حسین آن‌چنان گسترده و سریع صورت گرفت که یک دگردیسی در جامعه رخ داد. شاید خیلی از مسلمانان به این تغییرات کوچک حساسیت نداشتند اما یک نوع دگردیسی در جامعه رخ داد که به قول امام حسین (ع) فاتحه اسلام خوانده شد. چیزی از اسلام جز یک نام آن هم برای سوءاستفاده باقی نمانده بود. دکتر شریعتی بر سه عنصر جامعه‌شناختی در این رابطه تاکید دارد که به نظرم دقیق هستند: زر و زور و تزویر. این چیزی است که امویان از آن خیلی استفاده کردند. دولت اموی یک دولت کاملاً تمامیت خواه بود. یزید عدم بیعت چند نفر را برنمی‌تابد. گرچه اینها افراد معمولی نبودند اما تمامیت‌خواهی به حدی رسیده بود که اجازه نمی‌داد حتی یک مخالف باقی بماند. دوم زر و ثروت بود. ثروت‌های بادآورده‌ای که به خزانه دولت آمد و بدون حساب و کتاب دست حاکم بود و از این به جای خیر عمومی برای کسب وفاداری به حاکمیت، لابی‌کردن، طرفدار پیدا کردن استفاده می‌شد. سوم تزویر بود. برخی از مسلمانان سست بنیان که فقط به فکر حفظ خودشان بودند، تا زمانی که دفاع از حق هزینه‌ای نداشت از حق صحبت می‌کردند اما به محض اینکه فشاری می‌آمد چرخش می‌کردند. این تزویر محصول ترس بود که یکی از ویژگی‌های جامعه استبدادی است. در ماجرای کربلا هم مردم کوفه آماده دفاع از امام حسین بودند اما در اثر ترس و خوف برگشتند. می‌دانستند حق چیست ولی ترس و منافع شخصی آنها را وا می‌داشت که ارزش‌های انسانی را رها کنند.

برای قیام امام حسین دلایل زیادی بیان شده مثل امر به معروف، اصلاح جامعه، تشکیل حکومت و… که همه اینها ناظر به جامعه آن زمان است. اما به نظر من یک اصل در قیام امام حسین یک پیام و یک هدف جاودانه وجود دارد که ناظر به جامعه و عصر خودش نبود بلکه برای تمام اعصار بود که خیلی مهم است و شاید رمز ماندگاری این واقعه به این شکل زنده همین پیام جاودانه‌اش باشد و آن توجه دادن بشریت به یک سری ارزش‌های والای انسانی و توحیدی است که برای انسان‌ها آنقدر ارزش دارد که جانشان را فدای آنها کنند. اگر جامعه مراقب این ارزش‌ها نباشد، در کمتر از پنجاه سال همان اتفاق‌های آن زمان برایش ممکن است بیفتد و از جامعه نبوی به جامعه اموی برسد. بعضی از جوامع در ارزش‌های مادی می‌مانند و بعضی دیگر از ارزش‌های مادی فراتر می‌روند و به ارزش‌های فرامادی می‌رسند. شاید پیام امام حسین این بوده که ارزش‌های فرامادی همیشه باید در جوامع مهم‌تر تلقی شوند. اگر در ارزش‌های مادی بماند ممکن است که اتفاقات بدی برای آن جامعه بیفتد.

جامعه نبوی جامعه عاطفی بود. صرفاً جامعه عقلانی نبود. جامعه مبتنی بر عطوفت و دگرخواهی و یک جامعه انسانی است. در جامعه‌ای مانند جامعه اموی عطوفت و دگرخواهی در آن مرده بود و همه به فکر خودشان بودند، طبیعی است که اتفاقی از آن دست بیفتد.

در نهایت باید بگویم که پیام مهم دیگر امام حسین نافرمانی از مشروعیت بخشیدن به نظامی است که به اسم دین این گونه رفتار می‌کند. او این اندیشه را که باید به هر شکلی از خلیفه تبعیت کرد زیر سوال برد و این یک تغییر مسیر اساسی در تاریخ اسلام بود که بعدها منجر به جنبش‌های زیادی شد که توانستند حقانیت خود را اثبات کنند.